سر نمی تابم ز شمشیر حبیب


هر چه آ‎ید بر سرم یا نصیب

دل به درد آمد من بیچاره را


چارهٔ درد دلم کن ای طبیب

ای که گویی که چونی و حال تو چیست


من غریب و حال من باشد غریب

تا رقیب هست ما را قدر نیست


نیست گردد یا رب از پیشت رقیب

زار می نالد هلالی بی رخت


آن چنان کز حسرت گل عندلیب